سپهر جون عشق خاله♥♥

داستان بستني با سپهر

1392/4/13 12:05
1,106 بازدید
اشتراک گذاری

يك روزي از همين روزها ابجي من يعني مامان سپهر بستني خريد لبخند

 

 

بستني ها رو كه اورد ديديم يكيش كمه يعني به مامانم نرسيد به ابجيم گفتم كم خريدي گفت نه

 

حالا يه معماي كارگاهي شده بود يا اين كه بستني نخريده يا اينكه يكي بستني رو برداشته هيچ كي به كس ديگه ي شك نداشت من رو زمين خوابيدم  كه يه چيزي تو دست سپهر ديدم فهميدم اگه چيز مهمي باشه وقتي ازش بگيرم يه صداي گريه ي تو خونه ميپيچه بدو بدو رفتم اون چيزي كه معلوم نبود چيه رو از دست سپهر گرفتم اگه گفتيد چي بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 اره بستني تو دست سپهر بود ديديد سپهر چقدر بلاست هيچي ديگه ازش گرفتيم ومن اين معماي كارگاهي رو حل كردم عینک

 

 

 

 

 

باي و بوووووووووووووووووووووووووووس عاشقتونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مانی
13 تیر 92 12:21
ای جانم چقذ بلاست این پسره
البته همه پسرا بلان









اره اما اين سپهر اقا تكه
مامان خمبل و فنقول
12 مرداد 92 4:44

چه تند و تیز هم عمل میکنه



بله.